تمثّل آن است که آن حقیقت در عین حال که حقیقت محفوظ هست در حوزه ی ادراک کسی به صورتی در میآید، ولی همان حقیقت است.
قرآن کریم میفرماید خدای سبحان روح (حالا جبرئیل یا فرشته ی دیگر) را فرستاد. این روح با حفظ روحانیّتش در فضای ادراکی مریم به صورت بشر در آمده نه اینکه به بشر تبدیل شده. از این روست که خداوند در آیه 17 سوره مریم می فرماید: فتمثّل بشراً؛ نه این که « تبدّل بشراً»، پس آن حقیقت علی ما هی علیها محفوظ است به صورت پایینتر آمده است.
وقتی یک فقیه یا یک حکیم یک قاعده ی عقلی یا یک قاعده ی نقلی را در فضای عاقله ترسیم میکند این جزء نوآوریهای اوست. حال اگر همان قاعده را میخواهد به دیگران با گفتار یا با نوشتار منتقل کند این قبل از اینکه به زبان بیاورد یا به زبانه ی قلم منتقل کند در فضای خیال خود این را متمثّل میکند. آن مطلب معقول که در عاقله ی اوست یک امر بسیط است وقتی تنزّل کرده همان مطلب در قوّه ی خیال او ترسیم شده به این صورت در میآید: یک پیشگفتار و سه فصل و یک نتیجه مثلاً است. او همان ترسیمشده ی خیال را به صورت یک سخنرانی یک ساعت بیان میکند یا به صورت یک مقاله ده صفحه مینویسد. این ده صفحه تجسّم آن مثال و آن مثال تمثّل آن عقل است. پس تنها در مرتبه اخیر، این قابل کون و فساد است یعنی آنچه گفته میشود یا نوشته میشود چون مادّی است ممکن است تغییرپذیر و تحوّلپذیر باشد و از بین برود ؛ ولی آن صورت مثالی همچنان محفوظ است.
آن که معقول و متخیَّل شده سبپس به شکل کلام و نوشته در آمده از باب تجافی پایین نیامده است تا دیگر چیزی در عاقلهاش نباشد، بلکه از باب تجلی است. پس آن چه مقعول و متمثل اوست از سنخ کون و فساد نیست و اگر گوینده میگوید من عین آنچه در ذهنم بود منتقل کردم و به شما رساندم مصحّح عینیّت همان ربط وجودی است وگرنه عین آن که نیامده است.
ما الآن اصولاً با این داریم زندگی میکنیم یعنی زندگی شبانهروزی ما با تمثّل اداره میشود. هر کسی بالأخره مطلبی را میفهمد بعد ترسیم میکند که بشود به زبان بگوید این خیال و تخیّل میشود منتها در حوزه ی خیال است این را نمیبیند و بعد آن را منتقل میکند. پس ما اصلاً با تنزّل دادن مطلب عقلی داریم زندگی میکنیم منتها هر دو چون علم حصولی است برای ما محسوس نیست.
اگر کسی حواسش را کنترل کند، آنچه را که به خیال او آمده، شب در عالَم خواب میبیند. همین علم حصولی برای او علم حضوری میشود و همین صورت خیالی برای او صورت مثالی میشود. اگر انسانِ وارسته باشد نسبت به دیگران هم همین حال را پیدا میکند، چنان که نسبت به گذشته و آینده همین حال را پیدا میکند.
بنابراین تمثّل فرق جوهری با کون و فساد دارد. در تمثل عین آن مطلب عقلی در حوزه ی خیال تنزّل میکند. این تازه برای مثال متّصل است، اما در مثال منفصل آنچه را که از ذات اقدس الهی به عنوان فیض نازل میشود بخشی مربوط به عالَم لوح محفوظ است و بعد از آنها نازلتر به لوح محو و اثبات برمیگردد: «یَمْحُوا اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ» بعد هم به عالَم پایین تنزّل میکند: «إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ»
پس آنچه به قَدَر و اندازه خَلق شده مسبوق به عالم محو و اثبات است. آن نیز مسبوق به عالم لوح محفوظ است و اگر کسی آنچه را که در لوح محفوظ است ببیند تغییرناپذیر است و اگر کسی با لوح محو و اثبات ارتباط برقرار کند این به امید خبر میدهد میگوید آنچه را که ما فعلاً در لوح محو و اثبات دیدیم این است؛ ولی ممکن است بدا حاصل شود، و یا کمتر و بیشتر شود، یا اظهار بعد الاخفاء بشود؛ البته نه ظهور بعد از خِفا.
سیدناالاستاد تا عالم مثال متّصل را بیان کردند ولی آنچه را که در جریان حضرت مریم و یا حضرت ابراهیم و یا حضرت زکریا و سایر انبیاست اینها ظاهراً با عالم مثال منفصل رابطه برقرار میکنند. یعنی مثال منفصل است نه مثال متّصل. پس نه تنها در حوزه ی ادراکی اینها این طور است بلکه در مثال منفصل هم هست؛ چرا که اینها با مثال منفصل رابطه برقرار میکنند. ارتباط با عالم مثال منفصل مقدور همه نیست. بر فرض هم مقدور برخیها باشد با سهو و نسیان و با خطا و خطیئه همراه است؛ لذا آنها که اهل معرفت، اهل تلاش و کوششاند که با عالم مثال منفصل رابطه برقرار کنند اهل کشف و شهود باشند به این باور رسیدند و تصریح کردند و گفتند: همان طوری که علوم حصولی در حوزه، دانشگاه یک سلسله علوم نظریِ پیچیده است که الا ولابد باید به بدیهی ختم شود؛ و اگر علم نظری به بدیهی ختم نشود همچنان مجهول میماند و اگر کسی علم بدیهی نداشته باشد دسترسی به نظری ندارد و پیوند نظری و ضروری هم معصوم است؛ یعنی رابطه ی بین نظری و بدیهی معصوم است؛ چرا که آن سالک و رونده است که اشتباه میکند؛ اما منطق معصوم است و این منطقی است که اشتباه میکند؛ منطق یعنی راهِ بدیهی به نظری؛ چرا که این مطلب پیچیده بالأخره به جایی ختم میشود . حال اگر به جایی ختم نشود که دیگر مطلب، امر باطل میشود. پس 1. هر مطلب دقیقِ نظری پیچیده به بدیهی ختم میشود ، 2. این راه معصوم است ، 3. رونده گاهی میلغزد و گاهی نمیلغزد و اینچنین نیست که صراط نباشد، راه نباشد. اگر راه نبود که ما را دعوت نمیکردند. پس بین مطالب نظری و مطالب بدیهی راهی معصوم است که نه تخلّف در آن هست نه اختلاف. البته این سالک، این ناظر، این حکیم، این فقیه، این محدّث، این اصولی که رونده ی این راه است گاهی میلغزد: «وَإِنَّ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاکِبُونَ»(مومنون، آیه 74)
از آن جایی که گاهی نمیلغزد ولی گاهی میلغزد باید به کسی مراجعه کند که هرگز نمیلغزد و آن اهلبیتاند. آنها میگویند ما احتیاج به وحی و الهام معصومین داریم برای اینکه اینها روندگانیاند که نمیلغزند. اگر کشف و شهود ما که پیچیده و نظری است و کشف و شهود اینها عرضه شد و مطابق در آمد معلوم میشود این نظری به بدیهی رسیده است. اما در عین حال که از عمیقترین مسائل نظری است اگر به کشف و شهود اینها نرسیده معلوم میشود این نظری ما به بدیهی ختم نشده همچنان پیچیده است. زیرا کشف و شهود معصوم به منزله ی بدیهی است، و کشف و شهود غیر معصوم به منزله ی نظری است. پس الاّ ولابد کشف و شهود آنها باید به کشف و شهود معصوم عرضه شود؛ همان طوری که در علوم حصولی نظریها به بدیهی ختم میشود در علوم شهودی هم کشفِ غیر معصوم باید به معصوم برگردد. این حرف آن کُمّلین و اساتید آنهاست که سرّ نیاز ما به معصوم برای همین است. هر عالِم و صاحبنظری میگوید: من یک مبادی باید داشته باشد، یک بدیهیات باید داشته باشد که نظری را با آن حل کنم. اینها میگویند ما یک کشف معصوم باید داشته باشیم که کشفهای خودمان را با او حل کنیم.
فتحصّل که ما دوعالَم و دو مثال داریم: یک مثال متّصل است که در حوزه ی ادراکی بشر است که آن فرشته از بالا در درون انسان متمثّل میشود؛ و یک مثال منفصل داریم که چه ما باشیم چه نباشیم آن وجود عالَم مثالی برای آن فرشتگان است و این انسانی که صاحب کشف و شهود است به آن مثال منفصل رابطه برقرار میکند او دیگر یقیناً معصوم است و هیچ اشتباهی در آن نیست.
حالا وجود مبارک مریم(سلام الله علیها) از کدام سنخ بود. ظاهر قرآن همان طور که سیدناالاستاد فرمودند این است که به مثال متّصل در آمد؛ چون دارد «فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِیّاً» (مریم، آیه 17) نه اینکه مریم(سلام الله علیها) با مثال رابطه برقرار کرده باشد، بلکه روح برای مریم متمثّل شده و این تمثّل اختصاصی به صورت ندارد.
وجود مبارک مریم(سلام الله علیها) چندین کار کرده و همه ی اینها مربوط به عالم مثال است. اگر حرف زده شاید زبانش همین طور عادی بود و دیگری حرفش را نمیشنید. اگر کسی همراه مریم(سلام الله علیها) بود ولی او داشت حرف میزد مثل اینکه آدمی که خوابیده دارد حرف میزند خواب میبیند کسی که در کنار اوست بیدار است حرف او را که نمیشنود. پس حرف زدنش حرفِ مثالی بود، حرف شنیدنش نیز با سامعه ی مثالی بود، هم چنین نفخ او نفخ مثالی بود، و انتفاخ این نیز انتفاخ مثالی بود ؛ منتها چون عالم مثال با عالم طبیعت ارتباط دارد در عالم طبیعتش اثر گذاشته است.
شما میبینید کسی خواب بد میبیند هراسناک از خواب برمیخیزد، در حالی که عرقکرده است. این در حالی است که میبیند او در اتاق امن خوابیده است. هم چنین احتلام هم از همین قبیل است.
در این کتابهای عقلی در بحث مَنام و برزخ و عالم مثال، گوشهای درباره ی احتلام بحث کردند و گفته اند این کسی که مُحتلم میشود یک چیز دیگری را میبیند. همین بعد میبیند جامه ی او خیس شده است. پس این طور نیست که رابطه بین طبیعت و مثال گسیخته باشد. آن که دیده در جای دیگر و در عالم مثال دیده است ولی چون بین عالم طبیعت و بین عالم مثال رابطه هست در عالم طبیعت اثر گذاشته است.
باید توجه داشت که «کما تعیشون تموتون»(عوالیاللئالی، ج4، ص72)، هم چنین «کما تعیشون تنامون» یعنی هر طوری که زندگی میکنیم حرف میزنیم و همان طور هم میخوابیم و خواب می بینیم.
بنابراین پس ما دو مثال داریم: یک مثال متّصل و یک مثال منفصل ؛ مثال متّصل احیاناً اشتباهپذیر است، ولی مثال منفصل کارِ خداست و خلقت است و سرِ جایش محفوظ است و همواره هست ظاهر آیه مثال متّصل است که فرمود: «فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِیّاً».(مریم، آیه 17)